اینها لابد نشانههای قطعیای نیست (و وجودشان هم لازمه شارلاتانیسم نیست)؛ اینقدر هست كه شاید وقتی بیش از سهتا را در كسی ببینیم، بشود در صداقت و بضاعتاش شك كرد.منظورم از شارلاتان كسی است كه با هر قصدی، مدعی داشتن دانشی است كه در واقع ندارد و میداند كه ندارد (یا دستكم در اوایل كارش میدانست كه ندارد). در اینجا با شارلاتانیسم در حیطههای نظری دانشگاهی سروكار دارم، نه مثلا با كسی كه به دروغ ادعا میكند، میتواند بیماری را درمان كند یا با روح الیزابت تیلر حرف بزند. عمدتا هم به شارلاتانیسم در بحث شفاهی و در سخنرانی نظر دارم شارلاتانیسم مكتوب پیچیدگیهای بیشتری دارد. بعضی از اینها كه فهرست میكنم شاید در شخص بسیار جوانی هم كه تازه با موضوعی آشنا شده و هیجانزده شده است و با معیارهای آكادمیك آشنا نیست بروز كند؛ اما به نظرم از كسی كه عنوان «استاد» و «دكتر» دارد (و حتی از دانشجوی بعد از لیسانس) پذیرفته نیست.
۱- در سخنرانی بهكرات میگوید كه وقت ندارد. حتی بخش متنابهی از وقتش را صرف این میكند كه بگوید، وقت ندارد كه همه حرفهایش را بگوید 50دقیقه فرصت دارد صحبت كند (و كسی هم قرار نیست حرفش را قطع كند) و در هفتدقیقه اول میگوید كه موضوع جدی و مهم است و حیف كه فرصت كم است. اهمیت و جدی بودن موضوع را هم توضیح نمیدهد؛ فقط میگوید كه موضوع بسیار عمیق است و وقت ندارد.
۲- زیاد اسمپرانی میكند. در نیمساعت، اسم ۲۰-۱۰ نفر از مشاهیر بحث را میآورد و به هیچكدام هم ارجاع دقیقی نمیدهد.
۳-از او «نمیدانم» یا «بلد نیستم» یا «نخواندهام» زیاد نمیشنویم (و «قطعا» و «حتما» زیاد میشنویم).
۴- در بحث و سخنرانی عبارات و جملات غامض بهكار میبرد و وقتی هم از او بخواهید كه درباره فلان عبارت كه ظاهرا چونان اصطلاحی فنی بهكارش میبرد (مثلا «پارادایم ذهنی متافیزیكی لاك سپینوزا») كمی توضیح بدهد، عملا میگوید كه اگر با این اصطلاح آشنا نیستید اصلا حق نداشتهاید كه وارد بحث بشوید. مدعا و طرح استدلالش را هم بهصراحت و بهاختصار نمیگوید، حتی اگر خواهش كنید.
۵- در بحثش حتی در كلاس درس فراتر از مقدمات نمیرود. مثلا عنوان سخنرانیاش میگوید كه ناسازگاری هست بین فلان ایده جان ستیوارت میل در فلسفه سیاسی (كه اسم مطنطنی هم دارد) و آرای اخیر جان رالز. برایمان از میل میگوید و از اینكه در كودكی چگونه بوده و زندگی خصوصیاش چه بوده و پدرخوانده راسل بوده و پدر معنوی جامعه مدرن لیبرال غرب است و از این قبیل. گریزی میزند به چند اصطلاح منطقی میل (و میگوید كه در این سخنرانی به جنبههای منطقی یا علمی میل كاری ندارد). بعد میگوید كه رالز در چه سالی مرده است و میگوید كه آدم مهمی بوده و كتابش چند بار چاپ شده و به نقل از دوستی خاطرهای از یكی از كلاسهای رالز میگوید. میگوید كه برای رالز انصاف مهم بوده. از علاقه شخصیاش به رالز میگوید. احتمالا مقداری كار «تطبیقی» میكند، در بیان اینكه متفكران ما هم البته قرنها پیش از رالز حرفهای مشابهی زدهاند. بعد از همه اینها، دو دقیقه درباره عدالت در نظر رالز میگوید، در حد چیزی كه هركسی میتواند در ابتدای مداخل ویكیپدیا بخواند. بعد ابراز تاسف میكند از اینكه وقتش تمام شده است.
۶- سعی میكند مكاتب و نظریههای مشهوری را فیالمجلس و در پنجدقیقه (یا در یك صفحه) بهكلی رد كند.
۷- بهجای استدلال منطقی، شعر میخواند و اقوال بزرگان را نقل میكند. نقلهایش از جنس چیزهایی است كه مثلا در سایتهایی پیدا میشود كه روزی یك جمله زیبا منتشر میكنند. خیلی كه عمیق بشود، میرسد به چیزی از جنس «خدا تاسبازی نمیكند»…