آذر ۷۶ كه خداداد عزيزى به استراليا گل زده بود و مردم ريخته بودند توی خيابانها، با بچهها رفته بوديم شهرک غرب. آنجا ايستاده بوديم. معلوم بود چه جوری بود ديگر. شهرک غرب بود و جشن بود. يك دختری از پنجره ماشين آمده بود بيرون و روسریاش عقب بود و داشت كف میزد. يک بچه بسيجی كنار ما ايستاده بود. با يک سوز و دردی از عمق جانش گفت: آخه ما اينهمه شهيد داديم تا اين كثافت اينجوری بيايد بيرون؟ و من ديدم اين برادر عزيزم هيچ اعتراضی ندارد كه اين كثافت چرا سوار ماشين ۶۰ ميليونی است؟ تنها اعتراضش به روسری اوست. حالا اگر يک خانم چادری توی آن ماشين نشسته باشد اصلاً انگار نه انگار. يک زمانی واقعاً اينجوری بود. يعنى اگر اين بی حجابها دست به يكی میكردند و میگفتند امروز میخواهيم با حجاب برويم بيرون، اصلاً بچه حزباللهی به پوچی میرسيد. ديگر چه جور احساس حضور و احساس وجود كنيم در جامعه؟ خب اين را مقايسه كنيد با آن جنگ فقر و عنا كه امام میگويد. اسلام پابرهنهها و اسلام مرفهين بیدرد. امام تنگه احد بچه حزباللهیها را شناخته بود كه آنجوری فرياد میزد. هى میگفت آقا اين تنگه را داشته باشيد. خيلی هم مبادی آداب بود ولی به وقتش می گفت متحجرين احمق بیشعور! تعابير خيلی صريح. حاج احمد آقا میگفت بعضیها فكر می كنند بزرگترين كار امام انقلاب بود. به نظر من بزرگترين كار امام در افتادن با متحجرين بود. يعنى كسانی كه راضیاند به يک اسلام فردی رفتاری مناسكی. ولی اسلام امام اسلام اميرالمؤمنين بود. اسلام پيوند عدالت و معنويت.